Feeds:
نوشته
دیدگاه

Posts Tagged ‘سودانی’

در رو که باز کردم اقای موسوی از پشت میز بلند شد و با خنده و اغوش باز، سمت من اومد اقای موسوی قرار بود کتابمو بخونه و اگه خوشش اومد چاپش کنه از استقبال گرم و خنده رو لبش فهمیدم از کتابم خوشش اومده خدا رو تو دلم شکر کردم و با هم نشستیم به اقای موسوی گفتم خب چه خبر ؟ چی شد کتاب رو خوندید پسندیدید؟ یا اینکه …. حرفمو قطع کرد و گفت بله صد در صد قطعا کتاب شما رو چاپ می کنم البته اینو بگم میدونید چرا تصمیم به چاپ کتاب شما گرفتم با تعجب گفتم نه خندید و گفت فقط خوندن یه جمله! تعجبم بیشتر شد
-کدام جمله ؟
– یه جمله که توی مقدمه کتابتون آورده بودید.
اینو گفت و از جاش بلند شد رفت از توی کشو نوشته هامو بیرون آورد چن ورقی که زد اون جمله رو پیدا کرد. عینکشو به چشمش زد و شروع به خواندن کرد :

لعن الله ظالمیک یا فاطمه الزهرا«هر انسانی در اندرون خود نوری را احساس میکند که راهنمای او به سوی حق است ولی هواهای نفسانی بر روی آن پرده می اندازد به همین خاطر انسان نیازمند تذکر و بیداری است و فاطمه سلام الله علیها اصل آن نور است و من آن نور را دائما در خود احساس می نمودم»

سرش را آورد بالا و به چشمام نگاه کرد و با حسرت گفت من به شما غبطه می خورم بابت رسیدن به چنین حالتی ولی دوست دارم قبل از هر کاری داستان تشرف شما را به راه حق و اسلام واقعی از زبان خود شما بشنوم  خیلی دوست دارم بدانم چه شد که ان نور در قلب شما جای گرفت و به هدایت رسیدید؟
گفتم خب من به مذهب خودم شدیدا معتقد و متعصب بودم و محال بود ذره ای در حقانیت آن شک کنم از همین رو بود که مرا به عنوان «رییس اتحادیه طلاب سودانی در ولایت شمالی» انتخاب کردند در ضمن من پسر عمویی داشتم که در عبادت تقوا و تعالی روح همانند او را در روزگار ندیده بودم حالات او باعث شده بود که علاوه بر نسبت فامیلی من علاقه خاصی به وی پیدا کنم از همین رو خیلی مواقع به نزد او میرفتم واز همنشینی با او لذت می بردم حتی گاهی به نزد او می رفتم و همراه او عبادت می کردم  او در حین عبادت دعاهایی میخواند که مضامین بسیار دل نشین و زیبایی داشت مضامینی که معلوم بود از یک شخص عادی نیست و من با اینکه اهل مطالعه بودم تابه حال این دعاها را در کتابهایم ندیده بودم تا اینکه روزی صبر از کفم رفت و به او گفتم این دعایی که می خوانی از کیست و آن را از کجا پیدا کرده ای ؟ لبخند معنا داری کرد و گفت:«دعای صباح حضرت امیرالمومنین علی بن ابیطالب» وقتی این جمله را شنیدم مو بر بدنم راست شد با تعجب گفتم چی ؟ امیرالمومنین؟ مگر توشیعه ای ؟
در حالی که هنوز آن لبخند معنا دار بر لبش بود پاسخ داد مگه اشکالی داره؟
با سردی گفتم نه و بلند شدم و از خانه اش بیرون آمدم بعد از این قصه بود که رفت و امد من با پسر عمویم علت دیگری پیدا کرد من به خانه او می رفتم تا او را هدایت کنم مرتب با هم بحث داشتیم ولی هیچکدام نمی توانستیم یکدیگر را قانع کنیم اکثر اوقات در مقابل استدلالهایش هیچ جوابی نداشتم ولی نمی توانستم به خود بقبولانم که یک عمر در مذهب باطل بوده ام نمی توانستم به خودم بقبولانم که اکثر مسلمانان جهان از اسلام فقط نام آن را یدک میکشند و در واقع مسلمان نیستند
کلام که به اینجا رسید اقای موسوی حرفم رو قطع کرد و گفت خب اینطور که معلومه شما در اثر مناظراتی که داشتین به حقیقت رسیدین؟
خندیدم وگفتم خیر در واقع آنچه مرا شیعه کرد «نور فاطمه» بود
اقای موسوی که حسابی گیج شده بود گفت میتوانید بیشتر برایم توضیح دهید؟
من ادامه دادم این بحث و مناظرات بدون اینکه کوچکترین تاثیری بر من داشته باشد ادامه داشت علتش هم این بود که ما از عبابسه (بازماندگان نسل عباس عموی پیامبر)بودیم و پدر واجداد من در سودان از احترام خاصی برخوردار بودند و همگی به تقوا و نیکوکاری شناخته شده بودند حال من چگونه می توانستم به خودم بقبولانم که تمامی اینها دینی باطل را برگزیده باشند و بر مذهب باطل مرده باشند و از بین تمام اینها تنها وتنها پسر عموی من راه حق را شناخته باشد تا اینکه یک روز آن اتفاق عجیب افتاد
من مثل همیشه به منزل پسر عمویم رفته بودم تا بلکه او را به راه راست هدایت کنم ولی این بار به محض اینکه رسیدم پسر عمویم نوار کاستی را در ضبط صوت گذاشت و بدون هیچ صحبتی ضبط را روشن کرد.
به اینجای صحبتم که رسیدم بدنم مثل همان روز داغ شد عرق سراسر وجودم را گرفت هر موقع به یاد آن صحنه می افتم همینطور میشدم اقای موسوی که از این تغییر حالت من نگران شده بود پرسید خب مگر از آن نوار کاست چه چیزی پخش می شد؟ رو به او کرده و گفتم صدایی که هنوز هم نمیدانم کیست، این جملات را میخواند:
«تُسِرُّونَ حَسْواً فِي ارْتِغاءٍ، وَ تَمْشُونَ لِاَهْلِهِ وَ وَلَدِهِ فِي الْخَمَرِ وَ الضَّرَّاءِ، وَ نَصْبِرُ مِنْكُمْ عَلى مِثْلِ حَزِّ الْمَدى، وَ وَخْزِالسنان‏فى‏الحشا.
وَ اَنْتُمُ الانَ تَزَْعُمُونَ اَنْ لا اِرْثَ لَنا أَفَحُكْمَ الْجاهِلِيَّةِ تَبْغُونَ، وَ مَنْ اَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ حُكْماً لِقَومٍ يُوقِنُونَ، أَفَلا تَعْلَمُونَ؟ بَلى، قَدْ تَجَلَّى لَكُمْ كَالشَّمْسِ الضَّاحِيَةِ أَنّي اِبْنَتُهُ.
اَيُّهَا الْمُسْلِمُونَ! أَاُغْلَبُ عَلى اِرْثي؟ يَابْنَ اَبي‏قُحافَةَ! اَفي كِتابِ اللَّهِ تَرِثُ اَباكَ وَ لا اَرِثُ اَبي؟ لَقَدْ جِئْتَ شَيْئاً فَرِيّاً، اَفَعَلى عَمْدٍ تَرَكْتُمْ كِتابَ اللَّهِ وَ نَبَذْتُمُوهُ وَراءَ ظُهُورِكُمْ، إذْ يَقُولُ «وَ وَرِثَ سُلَيْمانُ داوُدَ» وَ قالَ فيما اقْتَصَّ مِنْ خَبَرِ زَكَرِيَّا اِذْ قالَ: «فَهَبْ لي مِنْ لَدُنْكَ وَلِيّاً يَرِثُني وَ يَرِثُ مِنْ الِ‏يَعْقُوبَ»، وَ قالَ: «وَ اوُلُوا الْاَرْحامِ بَعْضُهُمْ اَوْلي بِبَعْضٍ في كِتابِ اللَّهِ»، وَ قالَ «يُوصيكُمُ اللَّهُ في اَوْلادِكُمْ لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْاُنْثَيَيْنِ»،وَ قالَ «اِنْ تَرَكَ خَيْراً الْوَصِيَّةَ لِلْوالِدَيْنِ وَالْاَقْرَبَيْنِ بِالْمَعْرُوفِ حَقّاً عَلَى الْمُتَّقينَ».
وَ زَعَمْتُمْ اَنْ لا حَظْوَةَ لي، وَ لا اَرِثُ مِنْ اَبي، وَ لا رَحِمَ بَيْنَنا، اَفَخَصَّكُمُ اللَّهُ بِايَةٍ اَخْرَجَ اَبي مِنْها؟ اَمْ هَلْ تَقُولُونَ: اِنَّ اَهْلَ مِلَّتَيْنِ لا يَتَوارَثانِ؟ اَوَ لَسْتُ اَنَا وَ اَبي مِنْ اَهْلِ مِلَّةٍ واحِدَةٍ؟ اَمْ اَنْتُمْ اَعْلَمُ بِخُصُوصِ الْقُرْانِ وَ عُمُومِهِ مِنْ اَبي وَابْنِ عَمّي؟ فَدُونَكَها مَخْطُومَةً مَرْحُولَةً تَلْقاكَ يَوْمَ حَشْرِكَ.
فَنِعْمَ الْحَكَمُ اللَّهُ، وَ الزَّعيمُ مُحَمَّدٌ، وَ الْمَوْعِدُ الْقِيامَةُ، وَ عِنْدَ السَّاعَةِ يَخْسِرُ الْمُبْطِلُونَ، وَ لا يَنْفَعُكُمْ اِذْ تَنْدِمُونَ»(1)
«به بهانه خوردن، كف شير را زير لب پنهان مى‏خوريد، و براى خانواده و فرزندان او در پشت تپه‏ها و درختان كمين گرفته و راه مى‏رفتيد، و ما بايد بر اين امور كه همچون خنجر برّان و فرورفتن نيزه در ميان شكم است، صبر كنيم.
و شما اكنون گمان مى‏بريد كه براى ما ارثى نيست، آيا خواهان حكم جاهليت هستيد، و براى اهل يقين چه حكمى بالاتر از حكم خداوند است، آيا نمى‏دانيد؟ در حالى كه براى شما همانند آفتاب درخشان روشن است، كه من دختر او هستم.
اى مسلمانان! آيا سزاوار است كه ارث پدرم را از من بگيرند، اى پسر ابى‏قحافه،آيا در كتاب خداست كه تو از پدرت ارث ببرى و از ارث پدرم محروم باشم امر تازه و زشتى آوردى، آيا آگاهانه كتاب خدا را ترك كرده و پشت سر مى‏اندازيد، آيا قرآن نمى‏گويد «سليمان از داود ارث برد»، و در مورد خبر زكريا آنگاه كه گفت: «پروردگار مرا فرزندى عنايت فرما تا از من و خاندان يعقوب ارث برد»، و فرمود: «و خويشاوندان رحمى به يكديگر سزاوارتر از ديگرانند»، و فرموده: «خداى تعالى به شما درباره فرزندان سفارش مى‏كند كه بهره پسر دو برابر دختر است»، و مى‏فرمايد: «هنگامى كه مرگ يكى از شما فرارسد بر شما نوشته شده كه براى پدران و مادران و نزديكان وصيت كنيد، و اين حكم حقّى است براى پرهيزگاران».
و شما گمان مى‏بريد كه مرا بهره‏اى نبوده و سهمى از ارث پدرم ندارم، آيا خداوند آيه‏اى به شما نازل كرده كه پدرم را از آن خارج ساخته؟ يا مى‏گوئيد: اهل دو دين از يكديگر ارث نمى‏برند؟ آيا من و پدرم را از اهل يك دين نمى‏دانيد؟ و يا شما به عام و خاص قرآن از پدر و پسرعمويم آگاهتريد؟ اينك اين تو و اين شتر، شترى مهارزده و رحل نهاده شده، برگير و ببر، با تو در روز رستاخيز ملاقات خواهد كرد.
چه نيك داورى است خداوند، و نيكو دادخواهى است پيامبر، و چه نيكو وعده‏گاهى است قيامت، و در آن ساعت و آن روز اهل باطل زيان مى‏برند، و پشيمانى به شما سودى نمى‏رساند»
با شنیدن این فراز از خطبه حضرت زهرا که از نوار کاست پخش میشد به یک مرتبه نوری در وجود من تلالو کرد من که تا به حال با انواع و اقسام استدلالات ذره ای در عقاید خودم تردید نیافته بودم تنها با شنیدن این جملات به مذهبم بی عقیده شدم به خلیفه ای که تا به حال گمان میکردم یار صدیق پیامبرم است بی اعتقاد شدم و همین باعث شد که مذهب شیعه را اختیار کردم و از همان روز شروع کردم به تحقیق که بین ابوبکر و دختر پیامبر چه اتفاقاتی رخ داده که حاصل آن تحقیقات کتاب حاضر است و از آنجا که تنها دلیل پی بردن من به حقانیت تشیع نوری بود که با شنیدن خطبه حضرت زهرا در وجودم تلالو کرد نام این کتاب را چنین انتخاب کردم «بنور فاطمه اهتدیت»… (2).
پی نوشت :
1-متن خطبه حضرت زهرا با اسانید مختلف در کتب مصادر شیعه وسنی نقل شده است حتی ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه تصریح میکند که این خطبه اسانید زیادی درکتب اهل سنت دارد و آنها را ذکر کرده است ر.ک به شرح نامه عثمان بن حنیف فصل اول. و در کتب شیعه نیز در حد تواتر این خطبه شریف نقل شده است که برای اطلاع از اسانید آن  ر.ک عوالم العلوم ص652-741
2- این داستان بر اساس تشرف استاد عبدالمنعم حسن سودانی با برداشتی آزاد از کتاب «بنور فاطمه اهتدیت» تنظیم شده است مولف محترم در این کتاب بعد از بیان سرگذشت خود وعلت پذیرش مذهب تشیع در چند فصل به بیان برخی اصول واعتقادات شیعه میپردازد.

Read Full Post »